دومین فرشته زندگی مندومین فرشته زندگی من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
اولین فرشته ی زندگی اولین فرشته ی زندگی ، تا این لحظه: 19 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
محفل عاشقانه مامحفل عاشقانه ما، تا این لحظه: 22 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

دومین فرشته زندگی من

اول مهر سامیار مامان

با سلام به دوستان سامیار من از 9 ماهگی مهد میره اما با بازگشایی مدارس پسرم کیف خرید و لباسش با لباس فرم مدرسه ی داداشش ست کرد و به این صورت رفت مهدکودک.   آقا خوشتیپ آماده شده که بر مهد کودک   عشق های زندگی من در حال صحبت کردن با داداشی و بابایی وقتی با صدای مامانی برمیگرده و لبخند میزنه پیش به سوی علم آموزی قربون تیپ و قیافه تون بشم من من ناراحتم دوست دارم با مامان و بابا و داداش برم اما خوب چه کنیم دیگه   میرن داداش میزارن مدرسه و خودشونم میرن سرکار مجبورم برم   (( مامانی به خودش قول داده وبلاگ به روز کنه))   ...
10 مهر 1395

تولد یک سالگی سامیار غزیزم با تم آدم برفی

پلک جهان می پرید دلش گواهی میداد اتفاقی می افتد اتفاقی می افتد و فرشته ای از آسمان فرود آمد سامیار عزیزم تولدت مبارک 94/11/16 16 بهمن ماه سامیار ما یک ساله شد. تولدش روز 5 شنبه 15 بهمن ماه برگزار کردیم. یه جشن خوب و عالی در کنار دوستان و خانواده های عزیزمون. مثل همه ی بچه های یکساله خسته شدی و فقط منو میخواستی عزیزم اما در کنار همه ی بدقلقی های تو و خستگی های خودم جشن بسیار غالی و خوب برگزار شد. امیدوارم دوستان و فامیل هم لذت برده باشند. ممنون از همه برای هدیه های خوب و زیباشون و حضور گرمشون. ممنون از زهرای گلم برای کمک های زیادش و اجرای تم تولد آدم برفی . ممنون از سارای...
25 بهمن 1394

11 ماهگی آقا سامیار

گل پسرم 11 ماه شده و چزی تا تولد یکسالگیش نمونده 16 دیماه 11 ماه شد و این ماه کیک نگرفتیم یعنی نشد همون روز من نوبت دندونپزشکی داشتم. پسها رو بردیم مستر چیز و اونجا جشن گرفتیم و 17 دی هم آتلیه رفتن. 11 ماهگی و برگشتن از مستر چیز و درگیری و کشتی با مورچه قرمز بزرگ آتلیه 11 ماهگی ...
17 دی 1394

شب یلدا

امشب شب یلدا خانواده ی ما واقعا 4 نفره بود. پارسال سامیار گلی تو دلم بود و امسال بغلم. یلدای  و سالگرد ازدواج مون مبارک شب یلدا و هندونه ایی که پوستش درآوارده ...
30 آذر 1394

ده ماهگی آقا سامیار

ده ماهگی سامیار همزمان با یه سرماخوردگی شدید و سخت بود. تورم و عفونت یه چشم و ... قرار بود تهران هم بریم که رفتیم البته ولی سامیار بیحال بود. فعلا یه عکس 10 ماهگی تا بعد بقیه ی عکس ها اضافه بشه. انشاا... جشن 10 ماهگی تهران و خونه ی مامان جون و باباجون. زخم لپش هم جای گاز دسته ی عینک آفتابی ...
16 آذر 1394

9 ماهگی سامیارجونی

سلام خاله های مهربون و دوست جونی های خودم 16 آبان من 9 ماه شدم خیلی کارها یاد گرفتم و انجام میدم . دندون که دوتا دارم 8  آبان سینه خیز رفتم به سرعت برق و باد 4 آبان مامانی منو برد مهد گلناز و 2 ساعت اونجا بودم اما به هیچ روشی از بغل مربی پایین نیومدم و فقط از دور ذوق میکردم و میخندیدم . 12 آبان هم دوباره رفتم مهد. مامان و بابا منو بردن مهد و بعد خودشون رفتن و 2 ساعت بعد اومدن دنبالم مدل ذوق کردن فوت کردن نیست خودم برای داداشی لوس کردم آخه نقشه داشتم عکس پایین ببینید بله انگشتم به کیک رسید مرسی داداش مهر...
18 آبان 1394

مهد رفتن سامیار جونی

سلام آخرش مرخصی مامان تمام شد و من گذاشت مهد کودک مامان و بابا منو از زیر قرآن رد کردن و گذاشتن مهد کودک . مامان و بابایی منو باهم بردن و گذاشتن مهد کودک. برای صبحانه مامانی فرنی و برای میان وعده پوره ی سیب و نهار سوپ برام میزاره . سعی میکنم بخورم اما شیر نمیخورم . شیر خشک لب نمیزم و شیر دوشیده شده هم نمی خورم . من فقط شیر مامانی رو میخوام .لب به شیشه و شیر خشک نمیزنم. چندتا عکس براتون میزارم . این عکس 12 آبان مهد که برای بار دوم و آزمایشی رفتم مهد. مامان و بابا منو بردن مهد و بعد خودشون رفتن و 2 ساعت بعد اومدن دنبالم. ...
17 آبان 1394

آقا سامیار مهربون شده صاحب دو دندون

سلام خاله های مهربون و دوست های جون جونی من بالاخره دندون درآوردم . البته من خیلی عجله نداشتم مامانم و بابا و داداشی هول بودن .هر روز دست تو دهن من بیچاره میکردن .البته راستش بخواید خودمم اذیت بودم همش لثه هام میخارید اما از دندون خبری نبود. این روند درد لثه ی من از 4 ماهگی به اوج خودش رسید . مامان خانمی به حرف های مامان جون و خاله ها گوش کرد و 30 مرداد ماه وقتی من 6 ماه و نیم بودم برام آش دندونی درست کرد . عجب آشی بود به منم یه کوچولو دادن مزه مزه کردم اما از دندون خبری نشد تاااااااااا اینکه بالاخره بعد از یک ماه و نیم بعد از پختن آش و بیقراری های زیاد من و گوش کشیدن های بسیار و برای رهایی از دست مامانی د...
27 مهر 1394

سامیار و همایش شیرخوارگان حسینی

امسال من و سامیار مثل خیلی از نی نی های گل و مامان های مهربونشون در همایش شیرخوارگان حسینی شرکت کردیم. سال گذشته نذر کردم سال بعد با عشق تو دلیم در این همایش شرکت کنم که خدای مهربون نذرم قبئل کرد و من و سامیار و خاله میترا به این مراسم رفتیم .بابایی ما رو ساعت 7 و نیم برد مصلی بزرگ اهواز و ساعت 8 خاله اومد و مراسم از ساعت 8 و نیم شروع شد سامیار ساعت 9 خوابید و کل مراسم تو بغل مامان خواب بود. کلی هم عکس و فیلم ازش گرفته شده و بابایی و خاله ها توی خونه سامیار و مامان از طریق شبکه استانی دیده بودن. ساعت 11 و نیم با خاله میترا رفتیم خونه ی خاله معصومه که آش نذری داشت.     24 مهرماه 1394   ...
26 مهر 1394