9 ماهگی سامیارجونی
سلام خاله های مهربون و دوست جونی های خودم
16 آبان من 9 ماه شدم خیلی کارها یاد گرفتم و انجام میدم .
دندون که دوتا دارم 8 آبان سینه خیز رفتم به سرعت برق و باد
4 آبان مامانی منو برد مهد گلناز و 2 ساعت اونجا بودم اما به هیچ روشی از بغل مربی پایین نیومدم و فقط از دور ذوق میکردم و میخندیدم.
12 آبان هم دوباره رفتم مهد. مامان و بابا منو بردن مهد و بعد خودشون رفتن و 2 ساعت بعد اومدن دنبالم
مدل ذوق کردن فوت کردن نیست
خودم برای داداشی لوس کردم آخه نقشه داشتم عکس پایین ببینید
بله انگشتم به کیک رسید
مرسی داداش مهربونم که کیک بهم دادی عاشقتم
از 17 آبان به طور رسمی مهد رفتن شروع کردم. جای بدی نیست اما خیلی دلم برای مامانم تنگ میشه و لب به شیشه شیر نمیزنم .یعنی قبلا میخوردم اما از روزی که فهمیدم باید صبح ها توی مهد شیر خشک بخورم دیگه اصلا لب نزدم.
مامان هم از 17 آبان رفت سرکار .اما این دو هفته ی آخر همش آه و ناله و گریه بود کارش فکر میکردن من متوجه نمیشم اما به روی خودم نمیاوردم که بیشتر ناراحت نشه.
تو پست بعدی عکس های مهد و صبح بیدار شدن ها رو براتون میزارم مامانم میزاره